محیا ستاریمحیا ستاری، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

محیایی

HAPPY BIRTHDAY MAHYAYIIIIIIIIIIIIIIIII

1392/11/24 1:19
نویسنده : مامان مریم
138 بازدید
اشتراک گذاری

در دوردستها که خدامیان چشمهایت خانه کرده بود...

من بیقرار منتظر آمدنت بودم و توکه انگار دل نمی کندی از لبهای فرشتگان طنین آوازتوبود که انگارگوشهایم جزتو نمیشنید...

خداوند تورا به من هدیه دادو من همیشه دلشوره دارم از اینکه شاید آنچه میپنداشتم نباشم نفس هایت که به گونه هایم ساییده می شودانگار آرامش بهشت را به چشمهایم میفرستی.

دستهایت که می چرخد ومیان دستهایم پنهان می شود...خنده هایت که ریش میشوم وعاشق چشمهایت که عمق نگاهم را می کاود و من همیشه تو راکم داشته ام.

از داشته هایم دلتنگ که میشوم انگارصدای گریه های توست...تنها نوازشی که مرا بخودفرو میبرد که توفرشته ای یا نه.....نمی دانم...

اما همین بس که چشمهای خداوند میان دستهای من وتوپیداست.

آرام جان من....اگرآزردمت یافراموشت کردم...فراموش مکن که تورا با فرشته ها پیوند زده اند.میان باغچه کوچک بهشتی خود...جایی برایم بگذار...

دخترم، همه چیزم، زیباترین هدیه زندگیم، بدون که تمام وجودمی و این روزا از اینکه وجودم یکساله شده احساس شوق میکنم، خنده هات ، شیطونیات، قایم شدنات، بازیات، با تلفن حرف زدنات،( ماما، بابا،dada )گفتنات، با قاشق غذا خوردنات، تلویزیونو خاموش روشن کردنات، دوشاخه رو از پریز کشیدنات، و خلاصه همه وهمه قند دل منو بابایی رو آب کرده، دخترم از اینکه دارمت خدا رو هزارن بار شکر میکنم، میخوام بدونی که بزرگترین نعمتی تو زندگیم، هیچ آرزویی بزرگتر از تو و سلامتیت و خوشبختیت برام وجود نداره، عاشقانه پرستشت میکنم، هر روز که چشامو باز میکنم با اون لبخندای قشنگت آرامشو به زندگیم هدیه میدی، میخوام بگم ازت ممنونم، ممنونم که دنیای من شدی، ممنونم که مال خودم شدی، از اینکه نسبت به تو احساس مالکییت دارم احساس غرور میکنم، حاضرم تمام هستیمو بدم فقط فقط شادی تو رو ببینم. چون آرزویی بجز این ندارم. تو این یکسال تو زیاد مریض شدی ومن هیچوقت خودمو به خاطر کوتاهیام وبی تجربه گیام نمیبخشم، واسه همینم یکم وزنت اومده پایین... ازخدا میخوام هرچه زودتر لطفشو شامل حالمون کنه و شما بازم بشی همون دخمل توپولیه مامان وبابا...

یکسال با تمام سختیا و آسونیاش، با تمام غما و شادیاش گذشت، تو عزیز دلم یک ساله شدی، با اومدنت تمام مشکلات زندگیم خود بخود حل شدن... و این از برکت وجود فرشته کوچولوی پاکی مث تو بود...

حالا که دارم فک میکنم، با خودم میگم منو بابایی چطوری این چند سالو بدون شما سر کردیم، بابایی میگه محیایی مث چعبه مداد رنگی زندگیمونو رنگیو قشنگ کرده، همینطورم هست...

اولینات مزد تمام خستگیای منو بابا بوده...

اولین باری که از وجودت باخبرشدیم، اولین باری که فهمیدیم تو یه دخملیه ناز نازی هستی... اولین لگدات... اولین سکسکه هات... اولین باری که به چشمام زل زدی... اولین باری که بهم چسبیدیو شیره ی جونمو مکیدی، اولین باری که آوردیمت خونه، اولین باری که چش تو چشم میشدیو میخندیدی و بهم میفهموندی که خوب میشناسیم ومنو به عرش میبردی...

اولین لبخندت...اولین صدا و آوازت... اولین غلط زدنت... اولین باری که دستاتو به دقت نگاه میکردی... اولین باری که انگشتاتو می مکیدی... اولین غذای کمکی... اولین سینه خیزت... اولین باری که چهاردست وپا رفتی... اولین ایستادنات... اولین مرواریدات... اولین قدمات... اولین بابا... اولین ماما... و اولینای زیادی که هر روز من و بابایی رو به زندگی امیدوارتر میکرد... وفقط خدا رو شکر میگفتیم...

خدایا امیدوارم بتونیم از این هدیه گرانبهایی که بهمون بخشیدی خوب مواظبت کنیم... خوب تربیتش کنیم... خدایا ازت میخوام تنهامون نذاری و بهترینا رو برای شیره زندگیمون وهمه همسن و سالاش رقم بزنی...

مامانی ما چند روز قبل تولدت رفتیم زنجان تولدتم اونجا گرفتیم... واسه همین نتونستم این پستو روز تولدت بذارم... عوضش یبارم اومدیم تو خونمون برات جشن تولد گرفتیم... ولی من به همون تاریخ تولدت ثبتش میکنم قند عسلم...

من وبابایی قد آسمونا دوست داریم و عاشقتییییییییییییییییم، همه تلاشمونم میکنیم تا شما راحت باشی.

اینم یه بوس گنده از طرف مامان و باباااااااااااااااااا

هههههههههههههممممممممممممممممممممممممماااااااااااااااااااااااااااااااااه ه ه ه ه ه ه ه ه ه...قلبقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محیایی می باشد