محیا ستاریمحیا ستاری، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

محیایی

اولین سونوی جوجوم...

1391/4/18 0:14
نویسنده : مامان مریم
314 بازدید
اشتراک گذاری

(12 تیر) رفتیم اردبیل پیش خانوم دکتر وا3 چکاب، خانوم دکتر سونوگرافی برام نوشت...چون دیر رفته بودیم سونوگرافیام شلوغ بود وقت ندادن، مجبور شدیم برگردیم خلخال... 

(13 تیر) صب ساعت 8 رفتم سونو...وااااااای الهی قربونت بشه مامانی که انقد بودی نگا کن انقد

اینم از ایییییییییییییییییییینقلبقلبقلبقلب

FHR طبیعی... سن حاملگی با معیار CRL=11 حدود 7/2 هفته...

به قول میترا جون،عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم... فندق مامان...

بعد سونوگرافی رفتیم وسایل ماکت خریدیم،با گیسو جون سوار اتوبوس شدیم رفتیم خونشون که شروع به کار کنیم، 4 شبانه روز سخت کار کردیم، وای خیلی سخت بود،از کت و کول افتادیم، بازم به مامان گیسو جون خیلی زحمت دادیم،کلی خجالتمون داد...

17 تیر: شب بابا وحید اومد دنبالمون آوردمون خونه،آخه فرداش تحویل پروژه مقدمات طراحی 1 داشتیم،شبم نشستیم کارامونو کامل کردیم...صب رفتیم یکم دوست جونیارو دیدیم یکم سر حال شدیم، پروژه ها رو تحویل دکتر نکوئی دادیم اومدیم نشستیم سر ماکت... بابا وحید واسمون شام درستید...مرسی باباییماچماچماچ

شبو اصلا نخوابیدیم آخه تحویل پروژه هندسه مناظر و مرایا هم همزمان با این یکی بود، یادش بخیر آهنگ عروسی گذاشته بودیم که خوابمون نگیره، خاله گیسو هم تیکه میپروند خلاصه از خنده روده بر شده بودیم... خیلی خیلی خوش گذش بهمون...

18م: امروز صب ساعت 10 پروژه هامونو بردیم که خدمت آقای مهندس و خانومشون بتحویلیم،حالا بماند که بابایی موقع بردن ماکتم آبنماهامو خرابیده بودو...

 

تو دانشگا هم یه اتفاقایی افتاد که اندازه یه سال خندیدیم...

راستی دایی فضل اله اینام اومدن،خاله هم دیگه خداحافظی کرد رفت خونشون...

عصر با دایی اینا رفتیم ازناو، وای مامان من عاشق ازناوم...وقتی میرم اونجا روحم تازه میشه...خیلی سرحال شدم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محیایی می باشد