دلبرکم خداروشکر دیگه کار خونمون تمومید، وسایلو با خاله گیسو چیندیم، دیگه بعداز مدتی با خیال راحت نشستیم تو خونمون... آخیش، خدایا شکرت... (9 آبان) نقشه برداری داشتیم، روز پر دغدغه ای بود... بچه ها باهم دعوا کردن سر کار کردن با دوربین... یه کوچولو اعصابمون خردید دخملی مامان... زندایی الهام با علی کوچولو اومدن خونمون 2 روز مهمونمون بودن... (17 آبان) صب ساعت 8،واسه درس مصالح ساختمانی کنفرانس داشتیم، موضوع کنفرانسمون جوش بود، شبش بابا وحید جوشو کامل واسه من و خاله درس داد... پشت تریبون که بودم همش لگد میزدی قند عسلم، آخه از این ماه لگد زدنو شروع کردی، اگه بدونی چه حس خوبی داشتم... پاستیل مامان اولین کنفرانسش بوداااااااااااااااا، ا...